فرا انسان ها
فیلم «Enter the Void» ساخته گاسپار نوئه که ده سال پیش این ماه برای اولین بار در جشنواره کن ساخته شد، غیرقابل دسترس به عنوان مرگ و میر و تکان دادن گلوله به پشت، یک فیلم علمی تخیلی است، اما نگران چیزی نیست که خارج از ما وجود دارد. جهان به بیگانگان یا سفینه های فضایی مربوط نمی شود. این در مورد چیزی است که همه ما به آن وسواس داریم - تظاهر به زندگی کردن، امتناع از مردن، و چسبیدن به هر نوع همدلی ersatz فقط به خاطر امید. این یک فیلم خوشبینانه نیست که زندگی پس از مرگ را به تصویر میکشد، اما موضوع کاملاً همین است - و این چیزی است که آن را به نوعی زیبا میکند.
گاسپار نوئه، نویسنده/کارگردان، یکی از عناصر اصلی جنبش افراط گرایی جدید فرانسه از آغاز هزاره بوده است. اولین فیلم او، "من تنها ایستاده ام" (1998)، دیگ خشم بود که بر مردی متمرکز بود، بنابراین تماشاگران مجبور بودند برای دیدن انسانیت او تلاش کنند. «بازگشت ناپذیر» (2002) در همان جهان روایی وجود داشت، اما بیش از هر چیز دیگری به لحاظ موضوعی مجاور بود. آنها در نیهیلیسم اجتماعی غرق در بدترین طبیعت انسانی بودند. اما در حالی که هر یک از آنها یک ساعت و نیم از ویتریول استفاده می کردند، «ورود به خلأ» به عنوان پاسخی به آن عمل می کند: تفکیک تقریباً سه ساعته از زندگی، مردن و تکرار، همه از دیدگاه الحادی.
نوئه مرتباً با مفهوم قدرت برتر و زندگی پس از مرگ مخالف بوده است. با توجه به اینکه فیلمهای او تا چه حد ضد خدا هستند، این خیلی تعجبآور نیست، و در حالی که «Enter the Void» بسیار معنویتر از فیلمهای دیگر او است، مرگ را نیز بسیار بیشتر میپذیرد. ممکن است از نظر تئوری افسردهکننده به نظر برسد، اما نوئه آنقدر در باورهایش راحت است که جای کمی برای افسردگی وجود دارد. اینجا مرگ غم انگیز نیست. چیزی برای ترس، نفرت یا گریه نیست. این به سادگی است.
نوئه به ایرش تایمز گفت: «مرگ تجربه خارقالعادهای است. "من این را باور دارم. هیچ کس واقعا نمی تواند به شما بگوید که چگونه است، زیرا وقتی مرگ را تجربه کردید، کارتان تمام شده است. اما این فقط یک بار در زندگی شما اتفاق می افتد. طبیعتاً فوق العاده است. اگر رنج می کشی یا درد می کشی، مرگ بهترین اتفاقی است که می تواند بیفتد. من از فرهنگی که در آن مرگ همیشه چیز بدی تلقی می شود، آزرده خاطرم.»
فرا انسان هابا برخورد با آن مانند هوای تازه در دنیایی که توسط پلاستیک پوشیده شده، بلافاصله از مرگ لذت می برد. ابتدا، فیلم به تیتراژ ابتدایی خود می پردازد، حمله ای از کلمات درخشان و موسیقی تکنو. مطمئناً هیپنوتیزم کننده است، اما در عین حال شبیه یک بازی مرغ بین بیننده و یک مورد صرع است. همانطور که ما خود را با هرج و مرج وفق می دهیم، می میرد. به رنگ سیاه برش دهید.
اکنون ما در یک دیدگاه اول شخص هستیم. ما اسکار (ناتانیل براون)، فروشنده مواد مخدر و معتاد آمریکایی ساکن توکیو هستیم. ما با خواهرمان لیندا (پاز د لا هوئرتا) در بالکن مشرف به دنیایی از نئون صحبت می کنیم و پس از خروج او، کمی DMT می کشیم. سپس یک تماس تلفنی سفر را قطع میکند: ویکتور (اولی الکساندر)، یکی از آشنایان است که درخواست مواد مخدر دیگر میکند. اما او نمی تواند آنها را بردارد، بنابراین باید آنها را نزد او بیاوریم.
ما موظف هستیم درست همانطور که در را می زند - آیا این پلیس است؟ نه، فقط الکس (سیریل روی)، دوستی است که نسخهای از کتاب مردگان تبتی را به ما قرض داده است. ما به ویکتور می رویم و در مورد زندگی پس از مرگ و تناسخ بحث می کنیم، و با وجود اینکه در یکی از پرجمعیت ترین شهرهای جهان هستیم، هرگز احساس نمی کنیم که در بیشتر از یک حباب هستیم. ما در حال خارش هستیم که از آن بیرون بیاییم.
ما راه خود را از الکس جدا می کنیم و در نهایت ویکتور را در یک بار پیدا می کنیم. داره گریه میکنه او میگوید: «بسیار متاسفم» و سپس پلیس وارد حمام شد. ما هول می کنیم. ما میمیریم. آهسته آه خیلی آهسته و همانطور که در نهایت بدن خود را ترک می کنیم، چشم انداز روح خود را در حالی که در شهر شناور است، مرور می کنیم و خاطرات گذشته خود را زنده می کنیم و پیامدهای مرگ خود را می بینیم. پرسپکتیو اول شخص در هنگام پخش مجدد خاطرات سوم شخص می شود، و یک موتیف قاب بندی روی شانه، درجه عجیبی از جدایی از بدن خودمان را به همراه دارد. این یک قلک سواری است که چشمانمان به پشت است، درست در کنار بال های فرشته که هرگز به وجود نمی آیند.
در طول سفر، ما به یاد می آوریم که لیندا و والدین ما در یک تصادف رانندگی در حالی که ما بچه کوچک بودیم جان باختند. سرپرستی او را در خانه ای متفاوت قرار داد و طبق پیمان دوران کودکی ما مبنی بر اینکه هرگز یکدیگر را ترک نکنیم، شروع به فروش مواد مخدر کردیم تا به لیندا کمک کنیم تا به توکیو نقل مکان کند. اما ما بیشتر و بیشتر وارد مواد مخدر شدیم. ما بیشتر و بیشتر نیاز داشتیم تا زمانی که بیشتر هرگز کافی نبود. فقط شاید اگر بتوانیم زندگی دومی پیدا کنیم، بتوانیم همین را داشته باشیم: بیشتر.
نوئه ممکن است مرگ را خوشحال کننده بداند، اما این چیزی است که اسکار نمی تواند خودش را باور کند. نقص مهلک او چیزی است که او را از انتقال باز می دارد.
به راستی اوج فیلم «Enter the Void» مرگ اسکار است که تنها 25 دقیقه از فیلم 161 دقیقه ای می گذرد. این حادثه تحریککننده در بیشتر فیلمها خواهد بود، اما در اینجا بخشی را که بر اساس واقعیت است، محدود میکند. فیلم سپس وارد داستان های علمی تخیلی می شود و در 136 دقیقه باقی مانده اش در زمان گیر نمی کند، و در حالی که قهرمان داستان ما در جستجوی تناسخ است، نوئه با جدایی اغلب به قوس خود نزدیک می شود.در آثار علمی تخیلی تارکوفسکی و کوبریک. ایده زندگی کردن، مردن و تکرار تا شکستن این چرخه اساساً معنوی است (و به طور خاص بودایی)، اما همچنین یکی از اصلی ترین ژانرها است. از «2001: ادیسه فضایی» تا «سولاریس» تا «زیر پوست»، این مفهوم از خداباوری جدا شده است. این نوعی معنویت گرایی الحادی است که نوئه آن را علمی تخیلی میداند، مانند ملودرام مواد مخدر که توسط فرزند ستاره «2001» روایت میشود.
نوئه در سپتامبر 2010 در مصاحبه ای با Den of Geek گفت که او تا حدی پیش فرض فیلم را بر این نظریه استوار کرد که مغز ما حاوی مقادیر محدودی از DMT است که در هنگام مرگ آزاد می شود. این موضوع بعداً در مقالهای در سپتامبر 2018 از بیبیسی که شباهتهای گزارششده بین سفرهای DMT و تجربیات نزدیک به مرگ را مستند کرد، تکرار شد. در ترکیب با حرکت آرام و زیباییشناسی روانگردان، حس درونی انسانیت «Enter the Void» به همان اندازه که رویاروییهای ناشناخته «2001» یا رویاهای شخصیشده «سولاریس» گریزان است.
همانطور که از فیلم خارج می شویم، با یک تولد دوباره به پایان می رسد. آیا این می تواند تناسخ نهایی اسکار باشد یا فقط می تواند رویای سنگبری باشد که او هنگام مرگ دیده است؟ آیا او سعی داشت به زندگی خود معنایی بدهد یا واقعاً وجود داشت؟ اگر هدف نهفته ای وجود نداشته باشد، بهتر است یا بدتر زندگی او تنظیم مجدد شود؟ اگر هدف پنهانی وجود داشته باشد چه؟ آیا لعنت واقعی پایانی بر همه احساسات و پایان تمام زندگی خواهد بود؟
اینکه زندگی اسکار معنی داشت یا نه، مهم نیست زیرا او نمی توانست خود را به این امکان بدهد. در دنیای «Enter the Void»، از بین رفتن وجود به همان اندازه خوب است که زندگی کردن و رنج کشیدن.